خانه » تازه ها, مقالات » حل مسئله ملی – تمرکز و عدم تمرکز قدرت

حل مسئله ملی – تمرکز و عدم تمرکز قدرت
دکتر حسن کیان زاد

نوشتار زیر پیرامون حل مسئله ملی  تمرکز و عدم تمرکز قدرت”   نزدیک به بیست سال پیش بدنبال سلسله مقالاتی در روزنامه اکثریت ارگان سازمان فدائیان و همچنین کار بگونۀ رویکردی از سوی من ِ ملی گرای ی پان ایرانیست انتشار یافت. نخست در روزنامه اکثریت و سپس در کیهان لندن، نیمروز، نشریه سوسیالیست ارگان سازمان سوسیالیست ها و همچنین در رسانه های دیگری.  در این میان پس از گذشت بیش از سه دهه از مبارزات اپوزیسیون برون مرزی جمهوری اسلامی، همواره در راستای همبستگی و اتحاد عمل، هنوز هم برخی از کُنشگران سیاسی قوم گرا در رابطه با ساختار اداره ی کشور پس از گذار از جمهوری اسلامی، جد بر این دارند که چگونگی شکل گیری آنرا، یعنی امر تمرکز و عدم تمرکز را از پیش بعنوان یک پیش شرط در چار چوب  اصول و مبانی  مورد پذیرش، یعنیمشترکات بگنجانند. بهمین سبب هم بسیاری از همایش های مخالفین حکومتگران ستمگر و جابر در دهه های گذشته با پراکندگی نیروها و شکست روبرو شده اند. خوشبختانه گشایش این مشکل و گره کور در ماههای گذشته با شناخت اولویت ها در دستور کار کنشگران دلسوز جامعه ی سیاسی ایران قرار گرفته است. از جمله در پیام همبستگی از سویکوشندگان اتحاد مردمان ایران برای دموکراسی که هم پیمانانی برخاسته از خاستگاهای گوناگون سیاسی، قومی و اندیشه وری با سلیقه های گوناگون ، ولی با باوری راستین به دموکراسی، حقوق بشر، استقلال و آزادی، رفاه، امنیت، عدالت اجتماعی و رفع تبعیض،  آن اولویت ها را در راستای بوجود آمدن یک همبستگی ملی، مردمی و جبهه ای، بدور از اختلافات تخریب آفرین فردی و فرقه ای تا نفی کامل حکومت اسلامی ایران.

  • استقرار دموکراسی با الهام از منشور جهانی حقوق بشر، با تاکید بر جدایی دین از حکومت.
  • پاسداری از تمامیت ارضی ایران، با اتکا بر ساختاری نامتمرکز، دمکراتیک و کثرت گرا برای اداره کشور. — ارایه هر طرحی برای ساختار نظام آینده ایران فقط با تصویب مجلس موئسسان قانونگزار و یا همه پرسی ملی رسمیت مییابد.

با توجه به مشترکات فرازین که نقطه اتکا و یا محور بنیادین آن دمکراسی است وهمچنین نفی کامل جمهوری اسلامی و پاسداری از تمامیت ارضی ایران با اتکا بر ساختاری نامتمرکز، که بیشترین کنشگران و سازمانهای سیاسی اپوزیسیون در درون و برون مرز به آن باور دارند، همگان میتوانند بدور از خود محوری های ایده اولوژیک ، مذهبی، فرقه ای و قومی که بویژه از سوی گماشتگان حکومت در ایران  دامن زده میشود–زیرا که بر کناری ستمگران و ضحاکان حاکم بر مردمان ایران را نشان گرفته است”–  برای شکل گیری یک جنبش گسترده ملی و مردمی، که سرانجام بتواند آن نیروی ” جایگزین ” و یا ” آلترناتیو ” را بوجود آورد ، با هم همگام و هم آهنگ گردند. بنا براین برای رسیدن به خواست ها و آرمانهای انسانگرای  فرازین و بویژه رفع جور و ستم و تبعیض زدایی از جامعه ایران ، دیگر نباید از تعریف های کهنه شده ی، اختلاف آفرین و جدایی آور گذشته ، سخن بمیان آورد و آنهم در جهانی که امروز از آن بگونه ی یک دهکده نام بمیان می آورند. توجه به رویدادهای جهانی، بویژه در منطقه خاور میانه که بازیگران و تئوری پردازان اصلی آن یعنی نظم نوین جهانی که برای پیشبرد منافع درازمدت و استراتژیک سیاسی خود و دستیابی به ذخائر انرژی، سبب ساز اینهمه  نابسامانی ها، ویرانگری ها و کشتار و آوارگی میلیونها انسان از خرد و بزرگ و شیرخواره ، شده اند، ما را بر آن می دارد که برای حل مشکلات ملی مان بر خود، یعنی انسان آشنای ایرانشهری هزاره ای  با شناسه فرهنگی مشترک و رنگین کمانی تکیه و اعتماد کنیم و نه به بیگانه!!. مروری بر تاریخ جُنبش های سده گذشته درمنطقه و میهن مان ، چه پیش و یا پس از جنگ جهانی دوم، گواه بر این دارند، که همه ی آن جنبشهایی  که از سوی بیگانگان در شرق و غرب هدایت و پشتیبانی شدند، تنها برای بهره بری، استعمار و استثمار مردمان و غارت و چپاول ثروت ملی آنها و در نهایت ویرانی و تجزیه سرزمین های بهم پیوسته آنان بوده است. انقلاب فاجعه آفرین ۵۷، بردن خمینی نخست از عراق بپاریس و سپس آوردن اش به ایران با کمک دستیاران و همراهانی انجام پذیرفت که سالیانی دراز در ارتباط با بیگانگان با بده بستانهای پنهانی،  راه را از یکسو برای کسب قدرت آخوندی مستبد، ستمگر و کینه جو هموار ساختند و از سویی دیگر، منطقه را از آن هنگام با  بحران آفرینی مذهبی، دامن زدن به اختلافات قبیله ای وقومی در “راستای تحمیل نظم نوین جهانی” ،  بی ثبات ونا امن و ویران ساختند

در این میان شوربختانه هنوز هم هستند کسانیکه به  نمایندگی از سوی گروهها و سازمانهای قومی، راه رستگاری و رسیدن به خواستهای  دموکراتیک وحقوق بشری خود را، نه در همبستگی و همگامی با هم میهنان و دیگر مردمان ایران بر ضد نظام ستمگر جمهوری اسلامی می جویند ، بلکه در همکاری و همآهنگی با مهندسین و برنامه سازان و توطئه گران نظم نوین جهانی که خاور میانه را به خون و آتش، جنگ و گریزو ویرانی کشانده ، بگونه ایکه مردمان اش بریده از خانه و زندگی با وجودی پر اندوه، آواره سرزمین های  بیگانه  شده اند. نمونه ای آشکار از آنرا در رسانه العربیه در تاریخ پنج شنبه ۱۲ مه۲۰۱۶  این چنین میخوانیم:

بحث مساله بلوچستان بین ایران و پاکستان در کنگره آمریکا با هدف بررسی اوضاع بلوچ ها در ایران و پاکستان، نشستی با حضور لوئیز گومرت نماینده  مجلس از حزب جمهوری خواه و نمایندگی از سازمانهای سیاسی بلوچ  و نیز برخی شخصیت ها و فعالان ملیت های ایرانیغیر فارس، مانند کردها، عرب های اهوازی، دیروز چهارشنبه در ساختمان کنگره در واشنگتن ، بر گزار شد. این نشست با سخنرانی آقای لوئیز گومرت سناتور جمهوری خواه ، که مخالف با توافق هسته ای ایران و آمریکا است، آغاز شد، وی با تکرار ازاستفلال بلوچستانگفتبلوچستان آزاد!!  می تواند به تغییرات مثبت چشمگیری در خاورمیانه منجر شود. او افزود: دولت های ایران و پاکستان بر علیه بلوچ ها دست به خشونت و تبعیض نژادی می زنند. در این نشست آقایان محمد حسن حسین بر  و ناصر بلیده ای از حزب مردم بلوچستان و همچنین  وحید بلوچ رئیس سابق پارلمان محلی بلوچستان پاکستان  در باره وضع بلوچ ها سخنرانی کردند.آقای حسین بر گفتملت های غیر فارس” از جمله بلوچ ها و عرب ها از سوی حکومت ایران به شدت سرکوب شده و ظلم و ستم بر آنها تحمیل می شود ( انگاری که به دیگر مردم ایران ستم نمی شود!!) .

دکتر کریم عبدیان بنی سعید ، مدیر سازمان حقوق بشر اهواز با تشریح ظلم و ستمی که بر ملت عرب اهواز روا داشته میشود ، تاکید کرد ملت های ستمدیده مبارزه مشترکی را بر علیه این نظام بیدادگر آغاز کرده اند. او همچنین شیوه های مبارزه مشترک میان ” ملل ایرانی غیر فارساز جمله بلوچ ها، کرد ها، عربها، ترکها، و ترکمن ها برای تحقق آزادی و بر آورده شدن مطالبات و خواست ها و استیفای حقوق ملت ها را شرح داد.

بنظر میآید که این آقایان که پیگیر از : ملت های غیر فارس  بر سر سفره بیگانگان سخن بمیان می آورند، راه خود را از دیگر هم میهنان و مردمان ایران بر ضد نظام ستمگر حاکم ، جدا کرده و هم آهنگ و همراه با سردمداران نظم نوین جهانی ”  که تجزیه میهن ما را نشانه گرفته اند، گشته اند. سخن را با زبان هزاره ای ، ایرانشهری و فر آور یکی از فرزندان نامدار ایرانزمین فردوسی که زبان حال امروز ما است ، پایان میبرم. زنده یاد سعیدی سیرجانی در کتاب ضحاک ماردوش و چیرگی حکومتگران تازی بر ایرانزمین این چنین می نویسد:

باری ضحاک بر تخت شاهنشاهی ایران می نشیند و با جلوس منحوس او همه چیز رنگ می بازد و همه کار ها وارونه می شود:

نهان   گشت  کردار   فرزانگان           پراگنده  شد    کام   دیوانگان

هنر خوار شد، جادویی ارجمند          نهان    راستی،  آشکارا    گزند

شده بر بدی دست دیوان دراز          به نیکی نبودی سخن جز براز

فردوسی

بحث پیرامون فدرالیسم سالها پیش در روزنامه «اکثریت» (ارگان سازمان فداییان – اکثریت) شروع شد و همچنان در روزنامه « کار» ادامه یافت. در این راستا بیشتر، صاحبنظران چپ رادیکال و نوگرا داد سخن سرداده و نظرات خود را بیان داشته‌اند. کوشش من به عنوان یک ملی‌گرا که چندین دهه از مبارزات سیاسی را پشت سر گذارده و طی سالیان گذشته در سنگر « جنبش همبستگی ایرانیان برای آزادی و دمکراسی » به راه آزادی ملت ایران در کنار دیگر میهن ‌دوستان که باور به پلورالیسم سیاسی و حاکمیت ملی دارند، قرار گرفته است، این خواهد بود که بدور از رنگ تعلق و وابستگی‌های عاشقانه ایدئولوژیک، دگراندیشان و هماوردان سیاسی را به جنبه‌ های انسانی و پیوندهای هنوز ناگسسته تاریخی قوم و تبار ایرانی در پهنه هزاره‌های تاریخ و در ارتباط با حل «مسئله ملی» توجه دهم. در این نوشتار من قصد ندارم باب جرو بحث تحریک‌ آمیزی را در تقابل با صاحبنظران و اندیشمندان چپ ایران در طیف گسترده‌اش بگشایم و میدان دار جبهه‌‌ای ویژه از گروههای سیاسی گردم، به گونه‌ای که از اهداف منشور جنبش همبستگی‌، یعنی ایجاد  تفاهم و همیاری و همگامی مبارزین سیاسی به دور افتم. براین اساس امید چنان دارم این پیشگفتار را بویژه آن افراد و شخصیت‌های سیاسی که گاه بی صبرانه خط بطلان برآنچه که رنگ تعلق خاطر یعنی «خودی» را ندارد، میکشند، جدی گرفته و با محتوای این نوشتار دشمن ‌گرایانه و کینه ‌توزانه چونان گفتار «شووینیسم فارس» روبرو نگردند.

در ارتباط با حل مسئله ملی و بحث پیرامون فدرالیسم در ایران به مقولاتی از جمله ستم ملی،‌ ستم مضایف ملل ایران، تعاریف ملت و شووینیسم فارس برمی‌خوریم. صاحبنظران در برخورد با این مسائل دو روش و مَنِش دوگانه اختیار کرده‌اند، از سویی آقایان ممبینی (امیر)، رزمی و فرخ نگهدار در نوشتارهای خود کوشش نموده‌اند با اشاره به یافته‌ها و تجارب تاریخی و اجتماعی سده‌های گذشته ملت‌های دیگر جهان و بویژه ملت ایران، نظرات و رهنمودهایی را در انطباق با مشکلات و موانع بیشمار سرراه برای گشایش کار ارائه دهند. برخورد انها با طرح موضوع اصلی مسالمت‌آمیز و تهی از تحریکات‌ ملی و انسانی است- از سویی دیگر هم‌میهنان ما، آقایان ب. لاوین وهیمن و سامان نجف‌زاده با تندی و تیزی کلام، تهاجمی سخت و تحریک‌ کننده و نا مهربانی را متوجه دگراندیشانی کرده‌اند که بزعم آنان، آنها طرح‌ها و نظراتی را در زمینه حل مسئله ملی ارائه داده‌اند، که با واقعیات و الزامات جامعه کثیرالملل ایران منطبق نبوده و به نحوی به شووینیسم و ناسیونالیسم افراطی موجود دامن میزنند (هیمن) و یا اینکه تعبیر به احساسات شووینیسم عظمت طلبانه فارس) ب. لاوین–   اکثریت شماره ۳۱۶ – شهریور۱۳۶۹) میگردد.

نخست لازم میدانم چون ب. لاوین و هیمن از واقعیت‌های تاریخی مورد دلخواه خود سخن بمیان آورده‌اند و از جمله حاشا کردن وجود ملل مختلف را در ایران به عنوان یک تحریف تاریخی بشمار آورده و به کسانیکه به مانند آنان نمی‌اندیشند نسبت بی‌اطلاعی از تاریخ  را داده‌اند، بگویم اگر قرار بر این است که، به تاریخ و اسناد تشخیص هویت و موجودیت ملی ایرانیان مراجعه کنیم، بایستی واقعیات را آنچنان که هستند بازگو کنیم. آری این درست است که نیاکان کردها، مادها هستند که نخستین سلسله پادشاهی نبشته در تاریخ ایران را رقم زده‌اند، اما در کنار این قوم قدرتمند، قومیت دیگر ایرانی یعنی پارس‌ها با توانمندی در جنوب غربی ایران میزیستند. نخستین اثر و نوشته تاریخی باقی‌مانده در مورد این دو تیره ایرانی را در نبشته‌های منقوش پادشاه آشور سالماناسر سوم یافته‌اند. برمبنای این یافته تاریخی، مادها و پارسها از نژاد هندو اروپایی بسوی فلات ایران سرازیر گشته، مادها یعنی کردها در شمال فلات ایران و پارسها در جنوب غربی آن مسکن گزیدند. در آغاز مادها قدرتمندتر از پارس ها بودند ولی آنهنگام که توانمندی پارس‌ها بر مادها چربید و کوروش بزرگ از پدری پارسی و مادری مادی (ماندانا) سلسله هخامنشیان را بنیان نهاد، آن دو تیره نیرومند ایرانی در کنار یکدیگر متحد و هم پیمان گشته و بدون برتری بر یکدیگر بر ایران زمین حکومت راندند. شما نمایش این پیوند و یگانگی را میتوانید در نقوش حک شده پرسپولیس مشاهده کنید که چگونه بزرگان و سرداران و سربازان گارد جاویدان در کنار یکدیگر، هم سنگ و همپایه قرار گرفته و تمایزی بر یکدیگر ندارند. برخلاف نظر ب. لاوین، مادها نه تنها خراج‌گذار پارس‌ها نگردیدند بل در تقسیم قدرت و اداره مملکت سهیم گردیدند. بر این اساس آن تحریف تاریخی که ایشان از آن نام می‌برند نه تنها سندیت ندارد، بلکه ب. لاوین و دیگر هم‌اندیشانشان بر مبنای یک ذهنیت تبلیغی دیرین از «سلطه فارس‌ها بر غیر فارس‌ها» و یا ملل زیردست ملت غالب فارس و یا ملت ستمگر فارس، که فرهنگ و زبان آن غالب بر فرهنگ و زبان ملل زیردست ایران بوده است، سخن به میان می آورند.» این برخورد، نه تنها برخوردی تحقیقی و علمی بر اساس ریشه‌های تغییر و تحولات تکاملی وتاریخی و سببیت‌ها نیست، بل طرح آن به این صورت با خود نشانه‌هایی از بی مهری و جدایی و ستیز قومی به همراه دارد. اما اینکه چرا در درازای سده‌های تاریخ زندگی یک ملت، با وجود حضور زبان و لهجه‌های گوناگون محلی، یکی از آنها بر اساس نیازهای اجتماعی و سیاسی زمان تغییر و تحول می‌یابد و با بهره‌گیری و آموزش با دیگر زبانها غنی گشته، بالنده و پویا میگردد. به گونه‌ای که کم‌کم گویش با آن فراگیر می شود و فرهنگ و ادب ملی در آن تجلی می‌یابد، دلیل پسندیده‌ای وجود ندارد که از این تحول و یا خیزش فرهنگی، به عنوان تحمیل زبان و یا فرهنگ غالب مثلا فارسی بر فرهنگ و زبان تیره‌های دیگر ایرانی، قهرآمیز، سخن بمیان آوریم. آن هنگام که عرب‌ها بر ایران یورش بردند و پایه‌های استیلای چند صدساله خود را بنیان نهادند، زبان رسمی ایرانیان پهلوی ساسانی بود که بتدریج جایش را به زبان پارسی دَری داد که یکی از زبانهای ایرانی و ویژه منطقه وسیع شرق ایران یعنی خراسان بود و این زبان طی دو قرن بتدریج زبان رسمی جامعه ایرانی گردید و این زبان همان زبان ابومسلم و یعقوب لیث است که از خراسان و سیستان برخاستند و همت در راه نجات و آزادی ایران از زیر سلطه عرب بکار بستند. زنده یاد استاد سخن سعیدی سیرجانی درکتاب ضحاک ماردوش ( که خواندن آنرا به هر ایرانی آزاده‌ای توصیه می‌کنم) این تغییر و تحول زبان فارسی و رشد کیفی و ژرفای ادبیات فارسی را در هزار و صد سال اخیر، از برکت فساد عصیان آفرین حکومت‌های سرکوبگر غالب دوران عرب و نودولتان تورانی دانسته‌ و می‌نویسد: بالیدن هر درختی ( زبان و فرهنگ) علاوه بر آب روان و آفتاب تابان به کود ناخشبوی و ناخوش‌منظره‌ای هم نیازمند است. تعجب نکنید حاجتی به ردیف کردن اسناد و مآخذ نیست، در ذهن‌خودتان مروری بفرمایید به دوره‌های ظهور و نوابغ شعر و ادب فارسی و اوضاع روزگارشان،‌ تا ببینید طنز لطیف خیامی، جز محصول سلطه جهال خراسان بر جان و مال خلایق، می تواند باشد؟ نگاهی به اوضاع سیاه قرن هفتم بیندازید، تا ببینید زبان کتابی لبریز از رمز و اشاره مولوی، غیر از عکس‌العمل مرد روشندل خداشناسی است در مقابل جمعیت شریعت‌سازانی که خود را وارث انبیاء دانسته و نبض جامعه را با تافتن آتش جهنم  در قبضه قدرت گرفته اند؟

اگر امیر آدم کش خشک‌مغزی چون مبارزالدین بر خاک طرب خیز شیراز مسلط نمی‌شد، غزلیات لبریز از ابهام حافظ به همین دلنشینی جاودانه بود؟ شاهنامه فردوسی هم محصول چونین روزگاری است، محصول دوران سیاه استبداد است واختناق تحمل ‌ناپذیری که با دست عریان و ترکان درنیمه قرن چهارم بر سرزمین خراسان سایه افکنده است. فردوسی بیش از سی سال از عمر خود را صرف سرایش داستانهای اساطیری ایران باستان می‌کند و بر مصداق « بسی رنج بردم در این سال سی، عجم زنده کردم بدین پارسی» سبب دوام وقوام زیان فارسی و حفظ استقلال و فرهنگ ایرانی برای آیندگان می شود. آن واقعیت‌های تاریخی که این هماوردان سیاسی، نمی خواهند بازگو کنند. زیرا که خود را هنوز هم در چار دیوار یک جریان فکری جدایی خواه محبوس ساخته‌اند، اینست که همین هم پیوندی های تباری، تاریخی و بویژه فرهنکی که، از آن سخن به میان آورده‌ایم سبب گردیدند که تیره‌های گونه‌گون ایرانی از کرد و بلوچ و خراسانی و بختیاری و قشقایی در درازای هزاره‌های تاریخ درکنار یکدیگر در ایرانزمین زیسته‌ و با کمک یکدیگر بر زور و جبر و سلطه بیگانگان غالب گردیده‌ و خود را از زیر یوغ اسارت آنها رهایی بخشیده‌اندسخن سرایان ادب فارسی، چون رودکی و فردوسی و حافظ و سعدی و مولوی و صدها دیگر، تنها برای گروهی یا قومی از ایرانیان در محدوده جغرافیایی ویژه‌ای از ایرانزمین، سخن و سروده‌ نیافرید‌ه‌اند، بل تاریخ سده‌های گذشته، گواه این حقیقت است که آنچه از آن خدایان ادب و سخن سرایان به فارسی بجای باقی مانده است، نفوذی فراگیر در سرتاسر ایرانزمین و در هر شهر و ده وکوی وخانه‌ای از ایرانیان داشته است. آیا، مگر زورخانه و یا قهوه‌ خانه‌ها که نقالان از سده‌های دیرین تاریخ، در آنها داستانهای اساطیری و آموزنده شاهنامه را برخوانده اند تنها محدود به بخش‌هایی از میهن ما و مردمان آن بوده است؟ پاسخ روشن است، نه . این فرهنگ، این آثار جاویدانه‌ نیاکان ما، چون از سینه تاریخ نیازمندی ها، غم ‌ها و دردهای مشترک همه تیره‌های ایرانی سرچشمه‌ گرفته‌اند، یعنی سبب وجودی داشته اند، از سوی مردم ایران با شور و شوق عاشقانه پذیرا گشته، سینه به سینه سپرده شده و به آیندگان انتقال داده اند. پس این فرهنگ و این زبان فراگیر را نمیتوان فرهنگ و زبان غالب «ملت فارس» بشمار آروده و گفت: « وظایفی را بر گرده ملل تحت ستم تحمیل کرده است!!.» این خط جدایی و برتری‌ زای توصیفی، سندیت تاریخی ندارد،!!. عاریتی است!!.  و تبلیغی از دوران نفوذ بیگانه و از خود بیگانگی برای دامن زدن به اختلافات، میان قومیت‌های ایرانی و تجزیه میهن‌ایرانیان. در شاهنامه فردوسی میخوانیم که کردها از نسل جوانان برومندی هستند که جان خود را در پناه کوهستانهای بلند از گزند ضحاک مصون داشتند.

نگر تا   نباشی  به  آباد شـــــهر     ترا در جهان کوه و دشت است، بهر

کنون کرد از آن تخمه دارد نژاد     کز  آباد  ناید به  دل  ترس،  یــــــاد

کاوه آهنگر از میان آنان و برای آزادی و رهایی ایرانیان از ستم و بیداد برخاسته بود. با این تفصیل تقسیم مردم ایران به فارس و غیرفارس بر مبنای ذهنیت‌های معمول گذشته و طرح مفاهیم ستم مضاعف، مثل زیر سلطه ملت فارس و یا بدتر از همه اصطلاح «شووینیسم ملت فارس» نه تنها استوار بر هیچ مقوله‌ تاریخی نیست و سندیت ندارد، بل به اختلاف خانمان برانداز دیرین که بیگانگان هم در توسعه و رواج آنها دست داشته‌اند، بیشتر دامن میزند.

این که چرا در هزارو دویست سال پیش زبان پارسی دری آنچنان توانمند و پویا گردید که جانشین زبان پهلوی ساسانی گردید و  توانست پاسخگوی نیازهای فرهنگی و بیان گویش‌ها و پیام‌های آزادیخواهانه و آفرینندگی‌های مردم ایران گردد و زبانهای کردی، آذری و یا مازندرانی و پهلوی ساسانی نتوانستند آن بار سنگین نیازهای اجتماعی و سیاسی آن زمان جامعه ایرانی را بدوش کشند، پاسخش را آن پیشینیان و نیاکان ما که در خاک خفته‌اند، دیگر نتوانند داد. اما آنچه مسلم است اینستکه، اگر ما بخواهیم از «ستم ملی» در مفهوم گسترده آن یعنی زیرپا گذاری حقوق و آزادی‌های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی، سخن به میان آوریم. این ستم تنها بر یک قوم و تبار ایرانی تحمیل نگردیده، بل همه مردم ایران در  سده‌های دیرین و حال چه از سوی سلطه‌گران بیگانه و یا نظام‌های دیکتاتوری حاکم مورد تجاوز و ظلم وستم، قرار گرفته‌اند.

بنا براین به این خاطر که زبان فارسی در آن برهه از تاریخ غم‌انگیز و پرنکبت‌ سلطه عرب وترکان بر میهن ایرانیان، به گفتۀ اندیشمند گرانقدر ایرانی دکتر عزت‌ا لله همایونفر: « بار قسمت سنگینی از فرهنگ‌مان را بدوش کشیده و از تواناترین و بازیگرترین عامل حفظ هویت و ملیت بقای ما بوده، مایی که در این دوازده قرن، نزدیک هفت قرن‌اش را حاکمان و پادشاهانی داشتیم غیرایرانی و ناآشنا بزبان فارسی، ولی همان ترک و مغول و تاتار به این زبان عشق ورزیدند و مشوق و پاسدار آن شدند و آثار جاویدان این زبان فارسی، بهترین نسخه‌های شاهنامه را تدارک دید و انتشار داد».

بر این اساس و با ارائه این توضیحات و اسناد تاریخی، دیگر، هم میهنان گرامی ما ب. لاوین و هیمن نمیتوانند مدعی شوند که زبان غالب فارسی مقوله‌ای را بنام شووینیسم فارسی بر دیگر قومیت‌های ایرانی (آنها البته صحبت از ملل دیگرمی‌کنند) مسلط ساخت و از این راه ستمی مضاعف را برآنها تحمیل نمود.

گویش به زبان فارسی دری پس از استیلای عرب بر ایرانیان  بجای زبان پهلوی ساسانی در شرق ایران زمین، یعنی در منطقه خراسان رایج گردید و این منطقه بیش از هزارکیلومتر از سرزمین پارس تاریخی که در جنوب غربی میهن ما قرار دارد و موردنظر است فاصله دارد. با این زبان، بزرگان ادب و اندیشمندان ایرانی آثار فرهیخته و گنجینه‌ای جاویدانه از فرهنگ انسانی و گوهربار را نه تنها به ملت ایران، بل به دنیا عرضه کردند. وقتی که ب. لاوین در «اکثریت» شماره ۳۱۶ بتاریخ ۵ شهریور ۱۳۶۹ تعریف آقای فرج ممبینی (امیر) را در مورد ترسیم ساختار ملی ایران یعنی : «کشور ما ایران» کشوری چند خلقی است که خلق‌های آن دارای هم‌ پیوندیهای تباری و تاریخی و فرهنگی بسیار عمیق و دیرینه‌اند، این خلق‌ها دوشادوش یکدیگر ایران را آباد کرده و در برابر هجوم اجنبی آنرا حفظ نموده‌اند « غیرمترقیانه دانسته و از آن به عنوان یک تحریف تاریخی!! نام می‌برند و میگویند که او ( امیر)  می خواهد ملل مختلف ایران را بزور بهم بچسباند!!. و یا اینکه آقای سامان نجف‌زاده در «کار» (شماره ۸ و ۹ بتاریخ ۸ و ۱۵ خرداد ماه ۱۳۷۰) می نویسند: « دروند واقعیات عینی و مناسبات بین ملل و بین گروههای اجتماعی از «تعاریف قراردادی و ابدی» تبعیت نمی‌نماید و تابع واژگان مقدس «ملت» و «قوم» در آستانه قرن بیست و یکم نمی‌باشند.»..  ایشان نه تنها منطق تاریخ را هم قبول ندارند، بلکه به سادگی نشانه ‌های تاریخی هویت و موجودیت ملت ما را که از نیاکان و تبار ایرانی به گونه نقوش حک شده برروی سنگ‌ها و یا نبشته‌های باستان و سفرنامه‌ها  باقی مانده‌اند به تمسخر می‌گیرند!!. باور من بر اینستکه ب. لاوین و آقای سامان نجف زاده و دیگر هم‌اندیشانشان چون باوری به اتحاد و یکپارچگی تیره‌های ایرانی که در درازای هزاره‌ها و سده‌های تاریخ در کنار یکدیگر زیسته‌اند، آمیزش خونی و فرهنگی و فامیلی داشته‌اند و در برابر یورش بیگانگان از هستی و شرف ملی و سرزمین‌های اباء و اجدادی خود، هم آهنگ دفاع نموده‌اند، ندارند و منطق تاریخ و دیگر اسناد مستند هویت ملی ایران، درچارچوب تنگ خواست‌ها و نظرگاههایشان نمی‌گنجد، از آنها به گونه‌ی یادگارهای رنگ پریده و بی‌مقدار گشته از «عهدعتیق» سخن گفته و در قیاس با «برده فروشی» به عنوان یک واقعیت تاریخی گذشته‌های دیرین آورده و می‌گویند امروز جنایت شمرده میشود. آن منطق تاریخ که ایشان آنرا پرابهام و چند و چون دار تلقی می‌کنند و در ردیف برده‌فروشی و جنایت قرار می‌دهند، چیزی جز مایه‌های فرهنگی و آثار هنری منقوش و تصویری و گویش‌های فلسفی و علمی و ادبی نیاکان ما نبوده، آن گذشتگان، تاریخ حیات خود را ساختند، و آنچه را که با کار و کوشش و عرق جبین ساخته و پرداخته و آفریده بودند به نسل ‌های دیگر سپردند و آنان که از پس دیگران آمدند آن وثیقه‌ها و توانمندیها و بود زندگی را با باری بیشتر و پرمایه‌ تر به آیندگان انتقال دادند. انسانها تاریخ زندگی خود را بر مبنای نیازها و بایسته‌های اجتماعی زمان، خود رقم میزنند ولی از پشتوانه و پایندگی‌ فرهنگی و هنری و علمی گذشتگان و تبار خود هم غافل نیستند، هر مقوله‌ای را از نو شروع نمی‌کنند،‌ زیرا که بدنبال ادامه راه و تکامل هستند و تاریخ گذشته را آنچنان که هست می پذیرند با همه زشتی‌ها و زیبایی‌هایش، با همه کاستی‌ها و خیزش هایش.

برخورد بیگانه‌ وار این هم میهن مان نسبت به اسناد هویت تاریخ حیات ملت ایران، فرق زیاد با منش و رفتار مطلق‌گرایانه ملایان در ۲۳ سال گذشته ندارد، زیرا آن ‌واپس‌ گرایان و متعصبین مذهبی هم خواستند، پیوند مردم میهن ما را از تاریخ گذشته‌اش بگسلند، سنت‌های ملی و تاریخی‌اش را زیر پا بگذارند، مفاهیمی بیگانه و ناآشنا را بزور جانشین واژ‌ه‌های دلپذیر وآشنای تاریخی زندگی مردم ایران سازند. آنها به ستیز با زبان و داده‌های فرهنگی و هنری و موسیقی ملی ما برخاستند و خواستند تاریخی دیگر به عاریت، برای ملت ایران بسازند، اما فرایندش چه شد؟ هراندازه آنان کوشش در نابودی و فراموشی ارزش‌های فرهنگی و ملی تیره‌های ایرانی بکار بردند، مردم در حفظ و پاسداری از آنها پایداری بیشتری از خود آشکار نمودند. تشکل صدها انجمن فرهنگی و هنری از سوی ایرانیان در درون و برون از مرزهای ایرانزمین و بزرگداشت شاعران و هنرمندان و دیگر آفرینندگان مایه‌های حیاتی این ملت، از جمله هزاره فردوسی و نظامی گنجوی و دیگر سخن سرایان ادب و فرهنگ ایران زمین، نمونه‌هایی نمادین از پایداری و واکنش‌های افتخارآمیز مردم میهن ما در حفظ و حراست از سرمایه‌های ملی و پشتوانه‌ها و تکیه ‌گاههای موجودیت وهویت تاریخی این ملت باستانی می‌باشد. بنابر این، لزومی ندارد که ما برای این که پی به هویت تیره‌های هم تبار ایرانی و از جمله‌ کردها ببریم، بدنبال چگونگی تلقی «تاریخی» آن از سوی اشغالگران تکه‌هایی از نیاخاک‌ مان یعنی ترک و عرب برویم، ‌و  اسناد تاریخی پیوند بیش از دوهزار ساله این تیره اصیل ایرانی را با دیگر قومیت‌های ایرانی، نادیده گرفته و با بی ‌تفاوتی بمانند یک بیگانه و بی خبر از تاریخ زندگی ملت ایران، تفسیر زیررا ارائه دهیم:

« دولت ترکیه کردهای آن کشور را « ترکهای کوهستانی » نامیده است. در عراق کردها را «عرب بادیه به کوه گریخته» خوانده‌اند

و در ایران آنها را « یکی از اقوام ایرانی از نژاد خاص آریایی» مستدل و مستند می گردد» . تقسیم خاک کردستان و جدایی قسمت‌هایی از آن سرزمین، از دوران صفویه و بدنبال جنگ‌های ایران و عثمانی و شکست ها و پیروزیها آغاز گردید و پس از پایان جنگ بین‌الملل اول برطبق پیمان لوزان در سال ۱۹۲۳ بشکل امروز درآمد- اما چون این تجزیه و دیگر جدایی های نیاخاک ما بر اساس قراردادهای ننگین ترکمانچای و گلستان انجام گرفته است و نه بخواست و اختیار مردم ایران،‌ ( در این مورد با هیمن همداستانیم)  مشاهده می‌کنیم، آن هنگام که بند و زنجیرهای اسارت از دست و پای هم میهنان ما در آنسوی مرزهای پوشالی می‌گسلند و درهای زندانهای سیاسی چند صدساله را به روی آنها می‌گشایند آن مردم با شوق و مهری پرشور بسوی هم‌وطنان خود شتافته و آنان را در آغوش میکشند. این واقعیت را در آذربایجان شرقی بوضوح دیدیم و به هنگام یورش وحشیانه صدام حسین، به مردم کردستان آنسوی مرزهای ایرانزمین مشاهده کردیم که چگونه صدها هزار هم‌میهنان آواره و ستم کشیده و دردمندما، بر اساس پیوندهای ریشه‌ای و خونی و آبا و اجدادی خود، تنها پناهگاه و تکیه گاه واقعی و طبیعی خود را در کجا یافتند و از سوی چه کسانی با آغوش باز، پذیرا گشتندمن فکر می‌کنم که بهتر است ب. لاوین، هیمن و سامان نجف زاده کمی هم به خواست و نظرات دگراندیشان کرد توجه نمایند و احترام بگذارند و این چنین نباشد «که کافر همه را به کیش خود پندارد»

هم میهن‌کرد ما آقای شیرزاد سنندجی در کیهان شماره ۳۴۹ بتاریخ ۱۷ آوریل ۱۹۹۱ در رابطه با آوارگان کرد عراق که بسوی مرزهای پوشالی سرزمین مادر یعنی ایران شتافتند و به آنجا پناه آوردند‫، می نویسد:

من که خود یک کرد هستم با غرور از ایرانی بودنم، خبرهای مربوط به پذیرایی از کردهای آواره از عراق را دنبال میکنم و این احساس دلپذیر در دلم ایجاد میشود که دست کم کردهای عراق یک جا، یک سرزمین و یک کشور را دارند که بدون احساس بیگانگی به آنجا پناه می برند. آری این واقعیت آشکار است که کردها در هرکجا ساکن باشند و نام هرکشوری بر آنها گذاشته شده باشد، تنها در یک کشور «بیگانه» محسوب نمی‌شوند و آن یک کشور هم «ایران» است.

هم میهن آذربایجانی ما آقای دکتر فریدون آذری در نوشتاری تحت عنوان (پاسخی برای ارسی) در کیهان شماره ۳۵۲، بتاریخ ۹ مه ۱۹۹۱ در دفاع از مرحوم علی هیئت یکی از رجال نامدار انقلاب مشروطیت و فرزند ایشان دکتر جواد هیئت، نکاتی را از مقاله ایشان زیر عنوان «ملیت ایرانی ما، زبان‌های قومی» که در کیهان هوایی و اورلیق شماره ۷۲ سال ۱۳۶۹ چاپ شده به این شرح نقل می نماید:

« ارکان ملیت منحصر به قومیت و زبان نبوده، بلکه عناصری مهمتر مانند وطن، مذهب، تاریخ، فرهنگ و آرمانهای مشترک درتشکیل آن نقش اساسی دارند، ما ایرانیان آذری که یکی از اقوام قدیمی این مرز و بوم می باشیم، بیش از هر چیز ایرانی و مسلمانیم. ما هرچه میخواهیم در چارچوب ایران و در داخل ایران می خواهیم. زیرا برای ما تجزیه ایران لااقل به اندازه مرگ وحشتناک و بیش از آن نکبت‌آور است. ما بیش از هر چیز ایران مستقل و آزاد و آبادی را می خواهیم که در آن همه اقوام ایرانی سعادتمند و در رفاه و آسایش باشند، همه برادر و برابر باشند، حق هیچکدام پایمال نشود، ویژگی‌های همه اقوام، عزیز و محترم شمرده شود و بزور چیزی تحمیل نگردد. زبان رسمی ما از قرن‌ها پیش فارسی است. همه مردم ایران آن را دوست دارند و بطور طبیعی نه بزور، حتی قبل از آن که در  قانون اساسی هم تصریح شود، زبان فارسی به عنوان زبان رسمی و ملی ایران پذیرفته شده و همه ایرانیان در اشاعه و فراگیری و غنای آن کوشیده و می کوشند…».

این درک و برداشت هم میهنان کرد و آذری و دیگر تیره‌های ایرانی در انطباق با شواهد و اسناد تاریخی شاید بتوانند برآن ذهنیات ناصواب و ناگوار ب. لاوین و سامان نجف‌زاده و هیمن و دیگراندیشان آنها، کمی اثر بگذارد و تعدیلی در بینش تندگرایانه آنها بوجود آورد. اما از ب. لاوین و دیگر هم میهنان کردمان که خود با چیرگی بر زبان فارسی، به این شیوایی می‌نگارند و فارسی را بمانند زبان کردی خیلی خوب سخن میگویند نمیتوان انتظار داشت که بگویند زبان فارسی را با زور و بدون علاقه و تمایل شخصی فراگرفته‌اند. چنین عذری را هیچکس از آنها پذیرا نخواهد شد.

با این بررسی و تحلیل بر اساس داده‌ها و یافته‌های فرهنگی و تاریخی و ملی، دیگر نمی‌توانیم از زبان مشترک مردم ایران یعنی فارسی که همه تیره‌های تبار ایرانی، در پویایی و شکوفایی وگستره فرهنگی آن سهم مساوی و مشترک داشته‌اند، بعنوان یک وسیله و یا ابزار سرکوب «ملت فارس»سخن بمیان آوریم و در برخوردهای جدی و سیاسی‌مان با طرح حربه‌های زشت و توهین آمیز تبلیغاتی گذشته‌های دیرین، چونان «شووینیسم فارس»به تحریک احساسات ستیزآمیز بر ضد یکدیگر دست یازیم.

« ستم ملی» در درازای فراز و نشیب‌های تاریخ زندگی ملت ایران، چه در هنگام ناتوانی و جدایی‌ها و تجزیه و پراکندگی‌های ملی که بیگانگان را بر میهن ما مسلط ساخت و چه در دوران حکومت‌های سرکوبگر و دیکتاتور، در گذشته و حال وجود داشت و هنوز هم ادامه دارد. اما این ستم ملی و دیگردردهای ملی ما، تنها محدود به یک قومیت نمی‌گردد و خردمندانه نیست که ما کوله ‌بارهای خوبیها و بدیها، غم‌ها و شادی‌هایی  را که مردم این سرزمین در کنار یکدیگر و با هم در درازای سده‌های تاریخ بدوش کشیده‌اند، از یکدیگر متمایز سازیم و به اغراق از هزاران رسم و عادت « ملل تحت سلطه ایران» ‌که نابود گشته‌اند، نام بریم. اگر از ستم ملی، این برداشت آقای سامان نجف‌زاده را مورد توجه قرار دهیم که «عمده ترین و اصلی‌ترین شکل ستم ملی، عبارت از آنست که اراده وحق ملل برای  تعیین سرنوشت و مقدرات سیاسی و اجتماعی آنها نقض و پایمال گردد« (کار شماره ۸-۸ خرداد ماه ۱۳۷۰) ، ما بر این باوریم که حق تعیین سرنوشت حقی است کلی و عمومی، تجزیه و خدشه‌ ناپذیر و مربوط به همه مردم ایران و در محدوده کل جغرافیایی میهن ما. بر این اساس این حق، یعنی « بیان اراده آزاد مردم ایران» برای همه قومیت های ایرانی و در سراسر ایرانزمین یکسان نبوده و نمیتوان برای مردم بخشی از کشور ایران، امتیاز و یا برتری ویژه‌ای قایل شد.

در این رابطه منصفانه نیست آن کسانی را که بر «حفظ تمامیت ارضی کشور» و یکپارچگی میهن ایرانیان تکیه دارند، متهم به گرایشات برتری طلبانه ناسیونالیستی و یا شووینیستی کرده و از «مقابله با معضل ملی بر پایه دیدگاههای شوینیستی ومطلق کردن تمامیت ارضی تا یک اصل مقدس با تکیه بر تاریخ و یا هم پیوندی های تباری و قومی» سخن بگویند. مشکل و گرفتاری اساسی این هم‌ میهنان و دیگرهم اندیشانشان این است که، در تحلیل و بررسی‌های خود، با وجود تغییر و تحولاتی که در سالهای گذشته بویژه در بلوک شرق بوقوع پیوسته و بسیاری از بنیادهای ایدئولوژیک و طرح و برنامه‌های هژمون را دگرگون ساخته است. هنوز هم این آمادگی روانی را در خود نیافته‌اند، که خود آزادانه دست از راه‌حل‌هایی که در تناقض با استقلال و حاکمیت ملی ما قرار دارند، بردارند. اشتباه بزرگ دیگر اینان در این است که، بافت و ترکیب ملی موجودیت مردم ایران را با جمهوری های بالتیک و مناطق اشغالی فلسطین و دیگر مللی که اکنون در پی استقلال و آزادی سرزمین های خود میباشند،‌مقایسه کنند. ملت‌های لیتوانی، استونی و لتونی در درازای تاریخ حیات خود هیچگونه پیوند نژادی و فرهنگی و زبانی با روسها نداشته‌اند. پس از  جنگ ‌های شمالی (۱۷۲۱-۱۷۰۰) هر سه کشور توسط پتر کبیر ضمیمه روسیه گردیدند ولی در طی بیش از ۲۰۰ سال سلطه بیگانه، هیچگاه خواست و آرمان ملت خویش را به آزادی و استقلال میهن خود فراموش نکردند و بار دیگر پس از پایان جنگ بین الملل اول از رویداد انقلاب اکتبر استفاده برده و استقلال  خود را بترتیب:‌ لیتوانی در تاریخ ۱۶ فوریه ۱۹۱۸،  لئونی در ۱۸ نوامبر ۱۹۱۸، استونی در ۲۴ فوریه ۱۹۱۸ اعلام داشته و بازیافتند.

اما دوره این پیروزی و آزادی و استقلال این سه کشور، بیش از دو دهه به درازا نپایید. زیرا که در تاریخ ۲۳ اگوست ۱۹۳۹ نیروهای مهاجم ارتش سرح بر اساس پیمان شیطانی هیتلر و استالین به این سه کشور یورش برده و به اشغال دوباره خود درآوردند. برمبنای همین قرار داد بی شرمانه، نیروهای ارتش نازی مناطق مرکزی و غربی لهستان و شوروی شرق لهستان را به اشغال نظامی خود، در آوردند. مشت نمونه خروار است. به تاریخ میهن خود بنگریم، برطبق قراردادهای ننگین ترکمن‌چای و گلستان بسیاری، از سرزمین‌های ایرانی ضمیمه روسیه تزاری گشت و پس از سرنگونی‌ تزارها، انقلابیون بلشویک حاضر نشدند آن سرزمین‌ها را به صاحبان اصلی‌ش بازگردانند. جمهوری تاجیکستان، ارمنستان، قراقستان، اوکراین و مولداوی هم سرنوشتی جز این نداشته‌اند. حال دقیقاً متوجه می شویم که مقایسه کشور ایران و بافت ملی آن، به هیچ وجه با ترکیب ساختاری کشور شوراها نمی‌خواند. زیرا که این ملل از ریشه و تبار ملت روسیه نبودند،‌ همانگونه که به شواهد تاریخی اشاره نمودیم، نخست تزارها و سپس دولت شوراها یعنی دیکتاتور پرولتاریا، آن ملل را بزور و جبر بزیر سلطه و قیمومیت خود درآورده و بی رحمانه هرگونه مقاومت و جنبش استقلال طلبانه آنها را سرکوب نمودند.

بر این اساس، کشور ایران، کشور کثیرالملله نیست!!.. تیره‌ها و یا قومیت‌های اصیل ایرانی از کرد و پارسی، بختیاری، بلوچ و آذری،  سیستانی و خراسانی،  گیلانی و مازندرانی همه و همه از یک سرزمین و در کنار هم سکونت و آمیزشی نزدیک داشته‌اند و مرزهای سرزمین انها  از یکدیگر جدا نبوده است.

‫بنا بر این سخن ب. لاوین در اکثریت شماره ۳۱۶ بتاریخ ۵ شهریور ۱۳۶۹ که می گوید: در همه اوقات ، فارس به زور و باغارت و

و کشتار، میهن آنانرا اشغال کرده و اسقلال شان را پایمال و زندگی برده وار را بر آنان تحمیل نموده است، جز تحریف اسناد تاریخی و واقعیت های علمی و ملموسات طبیعی و احساسی جامعۀ ایرانی ، مفهومی دیگر نداشته . کسی هم نمی تواند بر این تبلیغات کینه آفرین متداول سیاسی گذشته صحه بگذارد. وقتی هیمن عضو حزب دموکرات کردستان ایران (رهبری انقلاب)، هنوز هم پس از پایان سرکوب و سلطه و اشغال اروپای شرقی از سوی ارتش سرح وسرنگونی حکومت‌های دیکتاتور وابسته که نه از ملت خود، بل از حزب کمونیست و دولت شوروی فرمان میبردند و در طول دهه‌های گذشته، بارها بدستور مسکو و به سرکوب مردم خود دست یازیدند ( ۱۹۵۳ در برلین شرقی، ۱۹۵۶ در مجارستان، ۱۹۶۸ در چکسلواکی و در…)، حال سخن از سرکوبگریهای حکومت مرکزی و هجوم به جمهوریهای خود مختار آذربایجان و کردستان و اشغال این سرزمین‌ها می برد، آن هنگام باید از ایشان بپرسیم، « قسم راستت را باور کنیم یا دم خروس را».

اگر در گذشته کسانی بودند که نمیدانستند ماجرای تجزیه‌ خطه عزیز آذربایجان و کردستان از مام میهن چگونه بوده است و آن انقلابیون آنچنانی بدستور و کمک نظامی کدام قدرت اشغالگر و سرکوبگر برای جدایی آن سرزمین‌ها و الحاق آنها به کشور شوراها به روی هم‌میهنان خود آتش گشودند، امروز دیگر بایستی پس از سقوط آن سیستم‌های سرکوبگر و ضدانسانی و انباشته از فساد و تزویر و بویژه فروپاشی نظامهای وابسته در اروپای شرقی،‌ آن طرفداران جمهوری های خلقی آنچنانی، درنگ کرده و از آن فجایع غم‌انگیز و مصیبت‌های بزرگ ملی که تجزیه سرزمین ایرانیان را مد نظر داشت، به عنوان جنبش‌های خلقی و توده‌ای، سخن بمیان نیاورند. زیرا که دفاع از آن جمهوری های خودمختار بی اختیار و وابسته به دولت شوروی، نشانگر طرز تفکری است که هنوز هم از آن گذشته‌های تاریک و تلخ  سرسپردگی های ایدئولوژیک کمینترنی نبریده و تغیر و تحولات نوین جهانی را، بویژه در دنیای کمونیست‌ پذیرا نگشته است.

حال چون اسناد و شواهد تاریخی و واقعیات عینی و ملموسات جامعه ایرانی همه دال بر این دارند، که هیچ تیره‌ای از تبار ایرانی، از سوی تیره و یا قومیت دیگری سرکوب نگشته و سرزمین‌های بهم پیوسته آنها هم به اشغال یکدیگر در نیامده است، واقع ‌بینان سیاسی چاره‌ای ندارند که مبنای کار و حرکت خود را در راستای «حل مساله ملی» (تمرکز یا عدم تمرکز)، تنها در چارچوب داده‌ها و یافته‌های منطبق با بافت ملی و تجزیه‌ناپذیر موجودیت ملت ایران در سرزمینی بنام ایران، ‌که در آن همه قومیت‌های ایرانی از هزاره‌های دیرین در کنار یکدیگر زیست کرده‌اند، بیابند.

براین پایه، پافشاری بر « حفظ تمامیت ارضی و حاکمیت ملی » بر خلاف نظر آقای سامان نجف زاده «  بیان سیاسی مخالف و تقابل با حق تعین سرنوشت و حق استقلال ملت ها » نبوده ، زیرا همانگونه که بیان داشتیم ، حق تعین سرنوشت و « بیان اراده مردم ایران » مقوله ای است کلی و تجزیه ناپذیر در پهنه جغرافیای ایرانزمین و برای ملت ایران.

حال بپردازیم به مساله فدرالیسم بعنوان یک راه حل مشگل ‌گشا. نخست لازم میدانم این واژه را به فارسی برگردانم تا با درک صحیح آن نه بمانند جن و بسم‌الله از آن بترسیم و بگریزیم و نه اینکه آنرا به عنوان تنها راه کلیدی گشایش مسائل ملی ایرانیان بشمار آوریم. واژه فدرال از ریشه لاتین بنام«قرارداد- فدوف» سرچشمه می‌گیرد و فدرالیسم به اتحاد و اتفاق و بهم پیوستن افراد، گروهها، انحمن‌ها و یا دولت‌هایی اطلاق میشود که با قبول مجموعه‌ای از شروط و ترتیبات قراردادی در کنار یکدیگر قرارگرفته و با اشتراک مساعی مسئولیت‌هایی را بعهده می گیرند و با هم کار می‌کنند. حال مفهوم سیاسی آن هم نمیتواند بدور از ترجمان خود واژه فدرال باشد. اگر برداشتی درست از فدرالیسم داشته باشیم که تکیه بر اتفاق و همبستگی ارگانیک عناصر تشکیل دهنده آنرا دارد، آن هنگام چه مخالفین و یا موافقین آن برای به کرسی نشاندن نظرات خود شمشیر به روی یکدیگر نخواهند کشید. برخلاف نظر هم میهنمان آقای ماشاالله ‫رزمی در اکثریت شماره ۳۳۸- ۱۶ اسفند ماه ۱۳۶۹ ، که می گویند:

« فدرالیسم ، مسئلۀ جوامعی بوده که متشکل از ناسیون ها بوده اند. اما در ایران بین اصطلاحات« قوم » و « ملت » و «فدرالیسم» تا کنون فرق قایل نمی شدند و بدین جهت براحتی اقوام ایرانی را معادل با ناسیونهای اروپایی فرض می کردند و از آن نتیجه می گرفتند که فدرالیسم در ایران نیز همان است که در اروپا و آمریکا وجود دارد…».

بایستی بگوییم چنین تعریفی بدلایل زیر درست نمی‌باشد:

۱-  فدرالیسم تنها مساله جوامع متشکل از ازناسیونها نبوده و نیست. زیراکه مثلاً دولت فدرال آلمان از تجمع ناسیونها تشکیل نگردیده است و شما تا بحال در هیچ کتاب و یا نوشته و رساله‌ای اسمی و یا نشانه‌ای از ملت‌ها و یا ناسیونها مناطق باویر، زاکسن، هسن، نیدرزاکسن، بادن و رتمبرگ و غیر و یا حکومت فدرال ملل آلمان نشنیده و ندیده‌اید. گام‌های نخستین اتحاد و اتفاق و وحدت آلمان از سوی صدراعظم معروف آلمان اتوفون بیسمارک برداشته شد. تشکیل دولت فدرال آلمان پس از پایان جنگ دوم جهانی بدنبال کوششهای گذشته تاریخی، نظامی را سامان داد که سیاست عدم تمرکز و تقسیم قدرت را با تشکیل دولت‌های محلی مردم آن مناطق بمورد اجرا گذارد. این تجربه به بهترین شکل خود، نه تنها موجبات عدم ثبات سیاسی و فرهنگی و اقتصادی را در جامعه آلمان فراهم نیاورد، بل درکنار دولت‌های محلی و تقسیم کار، حکومت‌مرکزی در چارچوب قوانین اساسی آلمان در طی بیش از پنج دهه از تاریخ، راه سعادت و پیشرفت و بهزیستی مردم آلمان را با موفقیت چشم‌گیری پیموده است.

و بازهم برخلاف نظر آقای رزمی که می گویند:

« فدرالیسم موجودیت کشور واحد را نفی میکند و تفرقه ملی بوجود می آورد..» – باید بپذیریم که این تجربه، نه تنها موجودیت کشور آلمان و تمامیت ارضی‌اش را مورد خطر قرار نداده، بل در تحکیم و ثبات و شکوفایی اقتصادی، فرهنگی و دیگر شئونات ملی آن سرزمین، افزوده است. بی دلیل نیست که پس از فروپاشی نظام حاکم در آلمان شرقی، مردم آن مناطق با شور و شوق و فریفتگی بسوی برادران و خواهران همخون و هم‌تبار خویش شتافتند و وحدت دوباره میهن‌شان را با سرافرازی جشن گرفتند. این تجربه بگونه‌ای دیگر در ایالات متحده آمریکا هم چند صدسال است امتحان خود را نمایان ساخته است و نتیجه اش نه تنها جدایی و تفرقه‌ملی نبوده، بلکه آن کشور از باثبات‌ترین نظام‌های حکومتی برخوردار بوده و مردمانش از پیوندی ناگسست‌ با دولت مرکزی و آزادی و استقلال تمامی کشور خود برخوردار هستند.

۲-  اما اینکه آقای رزمی می‌گویند.در ایران بین اصطلاحات «قوم» «ملت» و «ناسیون» تاکنون فرق قایل نمی‌شدند… » بایستی بگویم، آن کسانیکه این واژه‌ها را با مفهوم ویژه خود بکار نمی‌بردند و یا هنوز هم نمی‌برند، بیشتر به سبب فرق قایل نشدن نبوده است، بلکه پذیرش این اصل (بر پایه و بررسی و تحلیلی که ارائه دادیم) که کشور ایران، کشوری کثیرالملله نیست و در این سرزمین قومیت‌ها و یا تیره‌های ایرانی از هزاره‌های دیرین با کوله‌بارهای سنگین و گرانبها از ویژگیهای ملی، فرهنگی و تاریخی درکنار یکدیگر زیست کرده‌اند و در فکر جدایی از یکدیگر نبوده‌اند، چون در چارچوب آمال و ارزوهای آن کسانی که بیشتر خواهان خط جدایی هستند و راه بسوی دیگری دارند، نمی‌گنجد، مجبور می شوند که واژه‌ها را دگرگونه جلوه داده و برمبنای میل و اشتیاق خود از آنها، بهره بگیرند.

۳-  خواست بسیاری از گروهها و سازمانهای سیاسی از طرح و بحث درباره فدرالیسم، تحصیل و تحقق عدم تمرکز قدرت مرکزی، بویژه در امور و عرصه‌های فرهنگی، رفاهی، ابادانی و مسایل خاص منطقه‌ای است. این امر درتاریخ سده‌های اخیر ایران بگونه ممالک محروسه ایران از جمله کردستان، آذربایجان، سیستان و بلوچستان، گیلان و مازندران و خراسان وجود داشته است. پس از پیروزی انقلاب مشروطیت، پدران ما به این مقوله توجه ویژه‌ای مبذول داشتند. قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی جز مدت زمان کوتاهی در آغاز مشروطیت، در نزدیک به ۱۰۰ سال گذشته همچنان بمانند زخمی پردرد و کهنه، بی درمان و ناعلاج برجای باقی مانده است. پرسش اساسی ، که در این روزگار پرمحنت و تلخ تاریخ برای همه ایرانیان آزاده و علاقمند به حفظ استقلال و برپایی نظامی دموکراتیک در ایرانزمین، مطرح میگردد، اینستکه اگر ما باور به حق تعیین سرنوشت، یعنی بیان اراده آزاد مردم ایران داریم، آیا باید همچنان بدور از تفاهم و مهر انسانی بیراهه‌ی ترفندها و تنگ‌ نظریها و قهر و کین و جداییها را بپیماییم، یا اینکه خود آزادانه، راه مسالمت‌ و تفاهم و آشتی ملی را بپذیریم و با شور و  شوق و عشق به ملت دربند و اسارت زده و محروم ایران،‌راه گشای آینده‌ای بدور از تلخی نامردمی‌ها، آینده‌ای بدور از اعمال جبر و زور و ستم بریکدیگر باشیم تا همه تیره های برومند ایرانی بتوانند در میهنی آزاد و آباد با قبول مسئولیت، وظایف خود را در قبال آرمانهای فرهیخته انسانی، صلح و آزادی و پاسداری از حقوق بشر و حرمت انسانی بجای آورند.

اپوزیسیون ایران بایستی نخست، توجه به اولویت‌ها و نیازهای حاد جامعه ایرانی بنماید. در حالیکه هرروز نظام‌های دیکتاتوری و سرکوبگر درگوشه و کنار جهان فرو می‌پاشند و ملت‌های دربند آزاد میگردند، اپوزیسیون ایرانی از چپ و راست و میانه، هنوز آن رشد و درایت و پختگی اجتماعی و سیاسی را در نیافته است که با همیاری و تفاهم ملی بر اساس اصولی مشترک  که مهمترین اصل آن،  پذیرش پلورالیسم سیاسی و حاکمیت ملی است، برضد دشمن قدرتمند و سرکوبگر مشترک مبارزه کرده و در راستای هدف مشترک استراتژیک که تحقق دموکراسی در ایرانی آزاد و مستقل میباشد. همگام وهماهنگ پیش تازد.

بگذاریم نخست ملت ما آزاد گردد، بگذاریم نخست میهن ایرانیان از قید و بند زنجیرهای اسارت خودی و بیگانه رها گردد، آن هنگام خواهیم توانست بذر مهر و محبت انسانی و عدالت را در بهاران زندگی بر دلهای پردرد مردم ایران بیافشانیم تا نهال‌های خندان و شاداب زندگی دگر بار در نوروزی دیگر سبز گردند و پرندگانی بر روی آنها بنشینند و نغمه‌های شادی و آزادی و رهایی انسان را از زیر ستم سردهند.

با امید به روزهای فرخنده آزادی و شادی و خوشبختی برای ملت ایران، دست همه مبارزین و عاشقان راه وطن را از صمیم قلب می فشاریم و این نوشتار را با فرازهایی از سروده،‌ زنده یاد مهدی اخوان ثالث به پایان می بریم.

پاینده ایران.

ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم

تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم

تو را ای کهن پیر جاوید برنا

تو را دوست دارم، اگر دوست دارم

تو را ای گرانمایه، دیرینه ایران

تو را ای گرامی گهر دوست دارم

تو را ای کهن زاد بوم بزرگان

بزرگ آفرین نامور دوست دارم

هنروار اندیشه‌ات رخشد و من

هم اندیشه‌ات، هم هنر دوست دارم

اگر قول افسانه، یا متن تاریخ

وگر نقد و نقل سیر دوست دارم

اگر خامه تیشه‌ست و خط نقر در سنگ

بر اوراق کوه و کمر د

 

نظرات