خانه » تازه ها, مقالات » پیامدهای فدرالیسم قومی در ایران (قسمت چهارم)

پیامدهای فدرالیسم قومی در ایران
۱۷ امرداد ۱۳۹۷

قسمت چهارم(فدرالیسم و دموکراسی)
۵ آگوست ۲۰۱۸

نویسنده:امین کریمی

بسیاری از قومگرایان لازمه رسیدن به دموکراسی در ایران را ایجاد حکومت فدرال اعلام می کنند که این سخن اگر مغرضانه نباشد عدم شناخت درست ایشان از فدرالیسم را نشان می دهد. بار دیگر باید متذکر شد که فدرالیسم شیوه‌ حکومت کردن نیست، بلکه شیوه‌ اداره‌ کشور در قالب هر شکل حکومتی است که این حکومت می‌تواند ماهیتی دموکراتیک داشته و یا دیکتاتوری را معتبر کرده باشد. همانگونه که آمریکا و آلمان، جمهوریهای فدرال دموکرات هستند، امارات متحده عربی، شیخ‌نشینی فدرال، اما بدون دمکراسی است. نیجریه و پاکستان و اتیوپی و ونزوئلا و …. نیز روی مردمسالاری را به خود ندیده اند، همانگونه که شوروی کمونیستی یک جمهوری توتالیتر پلیسی بود که به صورت فدرال اداره می شد. یوگوسلاوی فدرال نه تنها رنگ دموکراسی را ندید بلکه به دلیل اختلاف های قومی مذهبی گرفتار جنگ داخلی و پاکسازی های نژادی و کشتارهای فزاینده شد تا در نهایت به چند کشور تجزیه گردد.

«پیش از فروپاشی کمونیسم، در دوران جمهوریهای خلقی، مفهوم فدرالیسم در قانون اساسی کشورهایی مانند اتحاد جماهیر شوروی، چک و اسلواکی و یوگوسلاوی آمده بود، در حالی که این کشورها با نظامی تک حزبی و دولتی متمرکز اداره می شدند. در این کشورها در پشت روبنای حقوقی دلفریب فدرالیسم که آن را برابر با دموکراسی یا کثرت گرایی قرار می‌دهند [مانند برخی احزابِ چپ قومگرای ایران که واژه ی دموکرات را بر نام خود یدک می کشند] مفهوم توتالیتاریسم قرار داشت که در آن خودمدیری توهّمی بیش نبود. در برخی از کشورهای دیگر، که پس از استعمارزدایی به استقلال رسیده‌اند، نیز می‌بینیم که در چارچوب حقوقی فدرالیسم، نظامی تک حزبی و دیکتاتوری بر اریکه‌ قدرت تکیه زده است. از این رو باید گفت که فدرالیسم الزاما پیام آور دموکراسی نیست. در بسیاری ازکشورها، نظام فدرالی عملا به دولت مقتدر مرکزی و یا دیکتاتوری تبدیل شده است.» (۵)

اما در سرزمینهایی که دموکراسی دارای هستی است و در آنها نهادهای نظارتی و مردمی معتبر بوده و مردمانی با فرهنگ دموکراتیک زندگی می‌کنند، می‌توان از طریق به هم پیوستن واحدهایی مجزا فدرالیسم حقیقی را پیاده کرد. در واقع مردمسالاری می‌تواند ضامن به انجام رساندن فدرالیسم راستین باشد و نه وارون آن.

نکته‌ دیگری که باید بدان اشاره کرد این است که پیاده کردن فدرالیسم وارونه بر پایه ی واحدهای قومی یا مذهبی به این دلیل که فی نفسه ضددموکراسی می باشد نخواهد توانست آزادی و رفاه مردمان را تامین نماید. اصولا جایگزین کردن این شیوه به جای حاکمیتی جبار تنها نوع سرکوب و اجحاف و محرومیت را تغییر خواهد داد. این بار برتری یافتن برای کسب امکانات و در مقام اقلیت قرار نگرفتن وجهه ی قومی یا مذهبی به خود می گیرد و نه چیز دیگر. با نگاه به کشورهایی که به ناچار به فدرالیسم وارونه و یا جداکننده ی قومی تن داده اند حقایق بسیاری روشن می گردد. اصولا تمامی این کشورها هرگز نتوانسته اند همبستگی ملی و دموکراسی را تجربه نمایند و اختلافات و کشتارهای مذهبی قومی امری متداول در آنها می باشد. دیگر آنکه تمامی این کشورها سرزمینهایی هستند که مستعمره‌ های بزرگ دوران استعمار بوده‌ اند. از آنجا که استعمارگران همیشه در اندیشه‌ تسلط بی چون و چرای خود بر سرزمین های مغلوب بودند و از یکپارچگی مردمان آن سرزمین ها در راستای مبارزه‌ آزادی‌ خواهانه و استقلال‌ طلبانه می ‌هراسیدند، به قاعده‌ همیشگی و تکراری، اما اثرگذار «تفرقه بینداز و حکومت کن» روی می آوردند تا با ایجاد اختلاف و درگیریهای قومی و مذهبی و دامن زدن به آن و به قیمت قربانی کردن میلیونها انسان و بر باد رفتن یکپارچگی کشورها، به حضور چپاول گرانه خود جامه‌عمل بپوشانند. در آن هنگام که دوران مکیدن شیره‌جان مستعمره‌ها، با حضور دائمی و علنی استعمارگران به پایان رسید، بیشتر کشورهای تازه به استقلال رسیده به دلیل فقدان هویت و همبستگی ملی و در پی تقویت قومگرایی و بنیادگرایی مذهبی به وسیله ی اربابان پیشین، تن به «فدرالیسم جدا کننده» دادند. از آنجا که ساختار این مستعمرات به گونه ایی تغییر شکل یافته بود که حکومت های محلی کوچک، سر سپرده و ضعیف را شامل می شدند و استعمارگران بر حفظ چنین موقعیتی بسیار کوشا بودند و به اختلاف های قومی مذهبی نیز بسیار دامن می زدند و از آنجا که این مستعمرات پس از استقلال هرگز نتوانستند به دلیل قدرت طلبی سرآمدان حکومت های محلی ایجاد همبستگی نمایند، بر پایه ی واحدهای قومی، زبانی یا مذهبی به ناچار فدرالیسمی را پذیرفتند که به جای به هم پیوستن، گسست و واگرایی همواره پرتنش را موجب گردید. برخی از آنها مانند هند به ‌ناچار تجزیه شدند. از بخش جدا شده هندوستان، کشور پاکستان بنیان نهاده شد که هر دو فدرال شدند و از تجزیه ی پاکستان نیز بنگلاد

ش به وجود آمد. تقریبا همه این سرزمین ها دارای ساختار بسته‌سیاسی، گرفتار کودتاهای نظامی، فاقد عدالت اجتماعی، دچار فقر فراگیر و انواع مشکلات اجتماعی-سیاسی می‌باشند. «در مورد هند نیز، سخن گفتن از بزرگترین و یا منسجمترین دموکراسی به طنز و طعنه می‌ماند، چرا که در دنیای متمدن امروز، هنوز نظام طبقاتی موسوم به “کاست” به گونه ‌ای فراگیر اعمال می ‌شود. نجس دانستن انسانهای موسوم به “دلیت”، قربانی های بسیار می‌گیرد. تقلب‌های انتخاباتی نهادینه است و….»(۶)

اینگونه است که قومگرایان در پی مدلی هستند که ویژه ی کشورهای تازه استقلال یافته می باشد کشورهایی که تا چند قرن مستعمره بوده اند و از سر ناچاری تن به این برداشت ناقص و وارون از فدرالیسم داده اند. مدلی که نتیجه ی مطلوبی از آن نیز عایدشان نشده است. این در حالیست که ایران هیچ زمانی تاریخ استقلال نداشته است و نام ایرانویچ به درازای تاریخ، قدمت دارد. ایران هرگز مستعمره‌ کشوری نبوده است که چنین نمونه‌ ای برای آن پیشنهاد شود.

(۵)فدرالیسم در جهان سوم، رویه ی ۱۹

(۶)همان، رویه ۲۴۵

نظرات