انجمن (به انگیزهی هفتاد و یکمین سالگرد شهادت علیرضا رییس)
۷ خرداد ۱۳۹۶
نوشته ی : دکتر هوشنگ طالع
واقعهی شومی که در سوم شهریورماه ۱۳۲۰ خورشیدی در این سرزمین رخ داد، مردم ایران را در بهت و حیرت فرو برد. مردم میهن ما ناگهان احساس کردند که تکیهگاهی در این سرزمین و پشتیبانی در جهان ندارند. نظامی که تا دیروز با قدرت در عرصهی سیاسی کشور حضور داشت، یک شبه مانند برف برابر آفتاب سوزان آب شده بود. ارتش نیرومندی که ملت ایران به آن دل بسته و هزینههای بسیاری را برای آن متحمل گردیده بود، دیگر وجود نداشت.
در نخستین ساعتهای بامداد روز سوم شهریورماه ۱۳۲۰ با وجود اعلام بیطرفی دولت ایران در جریان جنگ جهانی دوم، ارتش دولتهای روس و انگلیس ، به بهانهی حضور چند کارشناس آلمانی در ایران و بدون اعلام جنگ ، کشور ما را مورد تهاجم نظامی قرار دادند و ارتش ما را متلاشی و سرزمین ما را اشغال کردند. در این میان، باید از فداکاری و جانبازی نیروی دریایی ایران و فرمانده آن دریادار « غلامعلی بایندر» یاد کرد. نیروی هوایی هم مقاومتهایی از خود نشان داد؛ اما جنگافزارهای نیروی هوایی ما با هواپیماهای دشمن قابل مقایسه نبود. بسیاری از یگانهای نیروی زمینی هم با جانفشانی برابر نیروهای متجاوز پایداری کردند ؛ خیانتهایی انجام شد و معدودی از فرماندهان، ارتش ایران را تسلیم و سربازها را مرخص کردند .
آن روز به عنوان یک نوجوان کم سن و سال، در خیابان دانشسرا (مفتح امروز)، شاهد خیانت و مرخص کردن ارتش به جای مقاومت بودم. با صدای همهمه، همراه با بزرگترها از خانه خارج شدم. گروه زیادی با پای برهنه و در حالی که تنها یک زیر پیراهن و شلوار زیر به پا داشتند، تا چشم کار میکرد ، عرض خیابان را پوشانیده بودند. معلوم شد که سربازان پادگانِ عباسآباد را مرخص کردهاند. این بود پایان کار ارتشی که ملت ایران امید بسیاری بر آن بسته بود و هزینههای بسیاری نیز برای آن متحمل شده بود. البته باید گفت که تا پیش از این خیانت، نیروی زمینی در بسیاری از جبههها مقاومت لازم را بهعمل آورده بود و خوب و دلیرانه جنگیده بود .
دو قدرت استعماری روس و انگلیس که سالها در این منطقه دست بالا داشتند و بارها سرزمین ایران را در درازای سالهای گذشته، تجزیه کرده بودند، این بار بر پایهی منطقهبندی قرارداد نافرجام ۱۹۰۷ میلادی، ایران را میان خود تقسیم کردند. البته در روزهای بعد سربازان اشغالگر آمریکایی نیز به نیروهای روس و انگلیس پیوستند .
نخستین اقدام روسها و انگلیسها، ایجاد حزب و سازمانهای حزبگونه بود تا در پناه سازمانهای مزبور، نفوذ خود را ریشهدار کرده و امکان بیشتری برای یارگیری به دست آورند.
«حزب» در ایران به مفهوم نوین آن زاییدهی انقلاب مشروطیت است. در این زمینه میتوان از حزب سوسیال دموکرات به عنوان نخستین حزب در ایران نام برد که در حقیقت برداشتی بود از حزب سوسیال دموکرات روسیه . سپس باید از حزب اجتماعیون ـ اعتدالیون یاد کرد . در کنار این دو حزب بزرگ که تا کودتای ۱۲۹۹ خورشیدی، صحنه گردان سیاست کشور بودند، دو حزب کوچکتر نیز در صحنه ی سیاسی ایران حضور داشتند که عبارت بودند از حزب «اتفاق و ترقی» و «حزب ترقیخواهان لیبرال» . این حزبها در اثر کودتای ۱۲۹۹ رفته رفته از صحنه ی سیاسی ایران محو شدند. بدین سان تا شهریور ۱۳۲۰ فعالیت حزبی در کشور وجود نداشت. نسل جوان آن روز، نمیدانست که حزب چیست و تحزب کدام است؟ و چگونه میتوان به گرد هم آمده و پایگاهی برای حل مشکلات اجتماعی ـ سیاسی، ایجاد کرد ؟
اما، نیروهای اشغالگر خوب میدانستند و الگوهای لازم را نیز داشتند. در این میان، روسها حزب توده را بر پایهی الگوی حزب کمونیست اتحاد شوروی به وجود آوردند. حزب مزبور را بر پایهی نمونهی امتحان شده در شوروی سازمان دادند. ایدهئولوژی کمونیسم را برای آن وارد کردند و مانیفست کمونیسم را به دستش سپردند .
سازمانبندی حزب توده بهطور دقیق از سازمانبندی حزب کمونیست شوروی پیروی میکرد. روسها با بهرهگیری از مدارس حزبی در روسیه، نیروهای لازم را برای گرداندن سازمان حزب توده، تربیت کرده بودند. در کنار این کارها، برای تحکیم قدرت در کشور، به تربیت و سازماندهی نیروهای رزمنده خیابانی دست زدند. این نیروی تربیت شده، مجموعهای بود از ایرانیهایی که زیر نظر کارشناسان شوروی در کشور تعلیم دیده بودند، به اضافه برخی کسانی که از قفقاز به عنوان « مهاجر» برگشته و نیز گروهی از سربازان ارتش سرخ که از میان تاجیکها، ارانیها و… انتخاب و در خدمت حزب توده قرار داده شده بودند. کافی بود این سربازان لباسهای نظامی خود را عوض کنند و در شهرهای گوناگون ایران ، وارد عمل شوند .
کوشش حزب توده بر این بود که با ایجاد جو ترور و وحشت، مراکز تجمع انسانی را در اختیار خود گیرد : مدرسهها را قبضه کند، بر دانشگاه مسلط شود و ادارات و کارخانهها را زیر یوغ خود درآورد .
البته در این میان، انگلیسیها هم بیکار ننشستند . آنها هم بر پایهی الگوهای خود، حزبهایی به وجود آوردند، مانند حزب اراده ملی. در حقیقت انگلیسیها کوشیدند تا افکار و نظرات خود را با رنگ و لعاب مذهب، به خورد اجتماع بدهند. از سوی دیگر انگلیسیها برای این که اجازه ندهند، حرکتهای اصیل ملیگرایی در کشور نضج گیرد، مصطفی فاتح را که رییس ایرانی شرکت سابق نفت جنوب و یکی از معروفترین سرسپردگان دولت بریتانیا در ایران بود، مأمور تشکیل جمعیتی به نام «جمعیت میهنپرستان» کردند تا دامی باشد برای عناصر ملی و ملیگرا و مانعی باشد برابر تجمع واقعی آنان . فراموش نکنیم که مصطفی فاتح به نمایندگی از سوی نیروهای اشغالگر انگلیس، با روسها در پایهگذاری حزب توده نیز همکاری گسترده و موفقی داشت.
در گوشه و کنار نیز حزبهای دیگری با ظاهر ایرانی و ملی ظاهر شدند و تا حدودی هم توانستند گروهی از عناصر معتقد به ایران را به دور خود جمع کنند؛ اما واقعهی شوم دیگری که اتفاق افتاد، چهرهی آنان را رسوا ساخت .
در ۲۱ آذرماه ۱۳۲۴ فرقهی دموکرات در آذربایجان، اعلام جداسری کرد. همین اتفاق نیز در بخشهایی از مناطق کردنشین نیز به وقوع پیوست. حزب توده ، پیشاپیش سازمانهای خود را در آذربایجان منحل کرده بود و اعضا، امکانات و باشگاههای حزب را در اختیار فرقهی دموکرات قرار داده بود. بدون تردید اثرات این ضربه، از اثرات ضربهی اشغال ایران در شهریور ماه ۱۳۲۰ هولناکتر بود.
مردم ایران دیدند که حتا آن احزاب و روزنامههایی که دم از «ملی» بودن میزدند، با حزب توده و فرقهی دموکرات که خواهان تجزیهی آذربایجان از ایران بودند، در یک صف قرار گرفته و هم صدا با آنان، فریاد تجزیه برآوردند. این جا بود که واکنش مردم ایران، شکل منسجمتری گرفت.
این حرکت، به ویژه در میان نسل جوان، بیشتر به چشم میخورد و تشکلهایی نیز در این میان پا گرفت. این تشکلها بیشتر در میان دانشآموزان دبیرستانی بود و به میزان کمتری در میان دانشجویان دیده میشد. گروههایی از جوانان برای مبارزه با تجزیهطلبان به عناصر مسلحی که سرگرم مبارزهی مسلحانه با فرقه دموکرات آذربایجان بودند، پیوستند. در آن زمان پایگاه مقدم مبارزه با عناصر فرقه دموکرات، در کنار شهر زنجان قرار داشت .
در این میان ، گروهی از جوانان به گرد هم آمد و نهادی را به نام «انجمن» بنیان نهادند. بنیانگذاران انجمن، کمابیش از دانشآموزان سیکل دوم دبیرستان البرز بودند . فعالیت انجمن بیشتر نظامی بود و گویا دارای شاخهی سیاسی هم بود که هیچ اثری از فعالیت این شاخه در دست نیست .
بنیانگذاران انجمن بسیار جوان بودند، با تجربهی اندک و در نتیجه دانش اندک . آنان رفته رفته با نفوذ به داخل اردوگاه (کمپ) سابق آمریکاییها که در منطقه امیرآباد امروز (بخشی از محوطه ی کنونی دانشگاه تهران) قرار داشت ، وسایلی از قبیل نارنجک و مینهای عمل نکرده را از زیر خاک به دست آوردند و با توجه به دانش شیمی که در دبیرستان آموخته بودند، آغاز به ساختن وسایل منفجره کردند. رفته رفته ، روابطی نیز با نیروهای مقاومت برابر فرقه دموکرات آذربایجان ایجاد کردند تا بتوانند از تعلیمات جنگیو کاربرد بهتر جنگافزار بهرهمند گردند. البته همهی این عملیات ، پنهانی انجام میشد و تا سالهای بعد، کسی به درستی نمیدانست که شاخهی نظامی انجمن چگونه کار میکرد . تلاشهای نظامی انجمن ، موفق بود و در زمان کوتاهی توانسته بود شماری عملیات نظامی انجام دهد و به کانونهای بیگانه پرستی در تهران و شهرستانها حمله کند.
روز هشتم خردادماه ۱۳۲۵ اتفاق تعیین کنندهای برای «انجمن» رخ داد. در این روز علیرضا رییس، شاخصترین فرد انجمن و پیشگام تلاشهایی نظامی، بر اثر انفجار بمبی که خود وی سرگرم ساختن آن بود، جان باخت.
این مساله و به طور کلی فعالیت های نظامی انجمن ، تا سالهای سال مکتوم بود و کسانی که عضو آن بودند، کمتر در این باره گفتوگو میکردند. از پیشگامان انجمن ، میتوان از علیرضا رییس، بیژن فروهر ( وی با شادروان داریوش فروهر که از اعضای مکتب پانایرانیسم و رهبر حزب ملت ایران بود، نسبتی نداشت) ، علینقی عالیخانی (که بعدها از مکتب پانایرانیسم جدا شد و با پیوستن به هیات فاسد حاکمه ، صاحب مقام و پستهایی هم شد) و نیز شهپر یزدی نام برد .
در ماجرای کشته شدن علیرضا رییس، به جز علینقی عالیخانی ، حسین طبیب نیز دستگیر شد ؛ اما حسین طبیب عضو « انجمن » نبود؛ بلکه وی تنها از دوستان نزدیک و همشاگردی رییس بود که پس از یک بازداشت کوتاه ، آزاد شد .
علیرضا رئیس ، نخستین شهید راه مبارزه ی مسلحانه با اشغالگران شوروی ، انگلیسی و آمریکایی ، در سال های پس از شهریور ۱۳۲۰
علیرضا رئیس ، نخستین شهید راه مبارزه ی مسلحانه با اشغالگران شوروی ، انگلیسی و آمریکایی ، در سال های پس از شهریور ۱۳۲۰
میراسدالله موسوی ماکویی ، رییس شبانهروزی و نظامت وقت سیکل دوم دبیرستان البرز در همایش پنجاه و سومین سالگرد شهادت علیرضا رییس ( تالار مهرگان ، هشتم خردادماه ۱۳۷۸ ) که از سوی سازمان دانشجویان و دانشآموختگان ملی ایران ( ایران پاد ) برپا گردیده بود ، در این باره گفت :
«… خردادماه ۱۳۲۵ امتحانات تمام شده بود و محصلین شبانهروزی در شرف رفتن بودند. عصر یکی از روزها، روزنامه ی اطلاعات نوشت: « علی رضا رییس » دانشآموز دبیرستان البرز در منزل خود بر اثر انفجار بمب کشته شده است و اضافه کرده بود که خودش مشغول ساختن نارنجک و بمب دستی بود.
از طرف دستگاههای امنیتی برای تحقیقات به منزل آن مرحوم مراجعه مینمایند که همراه آنان آقای کریم کشاورز [ برادر فریدون کشاورز از بنیانگذاران حزب تودهی ایران ] نیز حضور داشت. وی به محض دیدن نارنجکها، اظهارمیکند این از همان نارنجکهایی است که به منازل آقایان دکتر رادمنش و دکتر کشاورز انداخته بودند .
مأمورین به والدین مرحوم رییس تأکید میکنند اگر کسی مراجعه کرد، آنها را درجریان قرار دهند. روزی جوانی مراجعه کرده اظهار میکند من امانتی پیش علیرضا داشتم. جوان را معطل میکنند و جریان را به شهربانی خبر میدهند. مأمورین فورا مراجعه کرده، شروع به سؤال و جواب میکنند. بالاخره معلوم میشود از یاران و دوستان علیرضا است و میگوید در لوله بخاری تعدادی از اینها هست. گویا از لوله بخاری، ۷۵ عدد نارنجک و بمب دستی بیرون میآورند. صورت مجلسی تهیه کرده و آنها را با خود میبرند . »
با کشته شدن علیرضا رییس و به دست آمدن سرنخهایی از فعالیت انجمن، مـأموران برای بـازداشت فعالان طراز اول شاخهی نظامی انجمن دستاندرکار شدند . در این زمینه رییس شبانهروزی البرز گفت :
« … تقریبا تمام محصلین شبانهرزوی به جز تعداد اندکی رفته بودند. عصر که در دفترم نشسته بودم. دربان دبیرستان مرحوم سبحانفر اطلاع داد که سه نفر از شهربانی آمده و با شما کار دارند. گفتم بفرستید دفتر . آقایان مزبور، عبارت بودند از یک افسر ارتش، یک افسرو یک کارآگاه شهربانی . آنان گفتند مأموریت داریم که یکی از محصلین شما به نام علینقیعالیخانی را جلب نماییم. پس از سؤال و جواب معلوم شد موضوع مربوط به کشته شدن علیرضا رییس است. من جریان را تلفنی به آقای دکتر مجتهدی اطلاع دادم. ایشان گفتند به آقایان بگویید، ما هیچ محصلی را تحویل نمیدهیم . ما فقط میتوانیم محصل را تحویل پدر و مادر یا نمایندهی قانونی او بدهیم و شما از ایشان تحویل بگیرید. آنها قبول کردند .
شبانهروزی دبیرستان البرز هنگام عقد قرارداد، اولیاء را موظف میکرد تا شخصی را درتهران به عنوان نماینده معرفی نمایند. جریان را تلفنی به نمایندهی عالیخانی اطلاع دادم . آمد و او را تحویل گرفت. در خارج از محوطهی دبیرستان، وی را توقیف و به شهربانی بردند .
عصر روز بعد به شبانهروزی آمده و اتاق و کمد او را بازرسی کردند. تعدادی نارنجک ، گرد سیانور و یک لیست ، به نام لیست خاکستری به دست آمد. در آن لیست تعدادی از افراد چپ و راست به علت خیانت به ایران محکوم شده بودند. مثلا در مقابل اسم سید ضیاءالدین طباطبایی، نام دکتر رادمنش و دکتر کشاورز قرار داشت. باری اینها را صورت جلسه کرده ودر کیفی قرار داده و اطرافش را مهر و موم کردند و بنده را هم وادار کردند صورت جلسه را امضا کنم .
فردا بنده را به اداره آگاهی خواستند و توضیح خواستند . من گفتم در شبانهروزی وظیفه داشتیم محصلین درس بخوانند و آلودگی اخلاقی نداشته باشند. از مغز و طرز تفکر آنان خبر نداشتیم و بازرسی کمد و جیب آنان هم از لحاظ اخلاقی و تربیتی صحیح نبود .
لازم است تأکید کنم که انگیزهی این دانشآموزان فقط احساسات پاک وطن پرستی بود و بس. یکی از آنها در کلاس سوم دبیرستان تحصیل میکرد و زیاد احساساتی بود . روزی نصیحتی کردم. گفت : استاد ! شما نمیدانید این اجانب و اجنبیپرستان چه جنایتی کرده و میکنند . پدرم در چهارراه سیدعلی مغازه خواربارفروشی دارد. روزی دو نفر سرباز روس مراجعه کردند و پس از خوردن، خواستند بروند. پدرم پول مطالبه کرد، «سالدات» ها، چارپایه را بلند کردند و بر سر پدر من کوبیدند و مغازه را هم به کلی به هم ریختند. آنوقت شما مرا نصیحت میکنید؟ من و امثال من باید انتقام بگیریم .
این یک نمونه از آن جوانان پاک سرشت بود که انگیزهشان فقط ایران دوستی بود و بس. من، به عنوان یک شاهد حاضرم سوگند یاد کنم که انگیزهشان فقط احساسات پاک وطنی وملی بود و بس… .»
هفتم خرداد ۱۳۹۶
نظرات